باران میبارید....
از درز کفش های کهنه کودکی سردی باران را....
وقتی که از کنار نانوایی رد میشد....
از نگاه ناتوان برای خرید نان داغ،عشق را دیدم که درچشمانش به مروارید شبیه تربود!!!
خدایا،به آسمانت چیزی بگو!!!
8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/09/01 - 00:20